سلام عليكم.
راج به 5 شين حرفي نمي زنم. چون تلخه.تلخ تلخ
اما امروز وقتي بين مردم حركت مي كردم مي ديدم كه دارم سر خودم را گرم مي كنم. دوربينم هم بهم مي خنديد. من عكس مي گرفتم. اماتوي نگاه جانباز ها مي ديدم كه عكس چه فايده اي داره. اصل يك چيز ديگه است. و من در يك هبوط بودم.
عكسهايم را گرفتم. اما نه بريا اينكه مثلا كار خاصي كرده باشم. عكسهايم را گرفتم تا براي خودم سندي داشته باشم كه بعدها تا خواستم گله كنم بگويم هان! حواست باشه كه شهدا راه را نشانت دادند. تو خودت كوتاه يكردي...
كاش كه چنين روزي نرسد كه من در محكمه خودم محكوم بشوم.
يك سينه حرف بود آنجا. و در دل من. اما همه اش را در گوش نسيم گفتم تا به گوش باد برساند و ....
من از كاروان شهدا جا ماندم. آخر مرا لياقتي نبود. و چه حيف.
...
يا حق