عثمانی مذهب بود و بزرگ خاندان؛ به خیال خودش «از بد حادثه» با حسین(ع) هممسیر شده بود. مراقب بود با حسین(ع) روبهرو نشود؛ اگر کاروان حسین(ع) بار میگشود، او بار برمیداشت و حرکت میکرد... تا بالأخره ناچار در منزلگاهی نزدیک کاروان حسین(ع) اتراق کردند. حسین(ع) شخصی را از پیاش فرستاد؛ مشغول غذا بودند که فرستادهی امام چادر خیمه را بالا زد و گفت: «أجِب أباعبدالله». همه از تعجب در جای خود میخکوب شدند؛ همسرش نهیب زد: «فرزند رسول خدا تو را میخواند و او را اجابت نمیکنی!؟»
برخاست و رفت؛ وارد خیمهی امام شد... و شاید به «دقیقه» هم نرسید که از خیمه بیرون آمد... اما او همان مرد دقیقهی پیش نبود... برافروخته بود و دیگرگون؛ به خاندان و همراهانش گفت: همگی بروید... «عَزَمتُ علی صُحبةِ الحسین» می خواهم با حسین باشم.
هیچ کس نمیداند در آن ملاقات خصوصی کوتاه چه گذشت و حسین(ع) به او چه گفت... و آیا اصلاً چیزی به او گفت یا نه... ولی بعضی گفتهاند:
« زهیر مست نگاه حسین شد. »
*از بین همهی شهدای کربلاء زهیر را انتخاب کردم چون خود را به او نزدیک میبینم...
مهدی جان! من هم از تلاقی چشمان گناهکارم با نگاه دلربایت فراریام... از خود نا امیدم و حیرانم... و فقط امیدم این است که شبی مرا نیز بخوانی و با نگاهی مست کنی و با خود همراهم نمایی تا فریاد برآرم «عَزَمتُ علی صُحبَةِ المَهدی»...
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
*تذکر این نکته ضروری شد که منظورم از احساس نزدیکی با زهیر همونی بود که توضیح دادم. یعنی فراری بودن از امام زمانم؛ منظورم نزدیکی به مقام معنوی بالای زهیر نبود. هیچ وقت هم به خودم اجازه نخواهم داد چنین ادعای گزافی بکنم.
نوشته شده توسط : سید کمیل
شاید بهترین راه برای آشنایی با یک سازه این باشه که بریم سراغ سازندهاش و ویژگیهای اون بنا رو از زبان معمارش بشنویم؛ انقلاب اسلامی هم بنایی پرشکوه و با عظمت است که برای شناختش باید بریم پای صحبتهای معمارش یعنی امام عزیزمون. چند سال پیش با این نگاه یک مرور کلی بر روی سخنان امام راحل عظیمالشأنمان داشتم که این پست حاصل مختصر اون تحقیقه. برای هر کدوم از بندهای این پژوهش میتونید با مراجعه به سخنان و نوشتههای امام مستندات فراوانی پیدا کنید. به روح بلند امام عزیز درود میفرستیم و بر تداوم راه شهیدان انقلاب اسلامی تاکید مینماییم.
الف: زمینههای انقلاب اسلامی
1- ظلم و فساد حکومت طاغوت (استبداد)
2- افزونه خواهی و چپاولگری بیگانگان (استعمار)
3- بیداری اسلامی ملت ایران
4- پیوند عمیق میان مردم و روحانیت
5- اعتقاد به اندیشه ولایت فقیه و توجه به توانمندیهای سیاسی اسلام
ب: آرمان های انقلاب اسلامی
1- عدالت اجتماعی
2- استقلال
3- آزادی
4- جمهوری اسلامی
ج: رمز پیروزی انقلاب اسلامی
1- وحدت کلمه و کلمهی توحید
2- ایمان و توکل به خدا
3- اتکال به قرآن کریم
4- شهادت طلبی و روحیهی حماسی ملت
5- امدادهای غیبی الهی
6- استقامت در راه خدا
د: ویژگی های انقلاب اسلامی
1- اسلامی و الهی بودن
2- مردمی بودن
3- رهبری حکیمانه
4- قاطعیت و سازش ناپذیری
5- مستقل بودن از همهی قدرت ها
هـ: دستآوردهای انقلاب اسلامی
1- قطع وابستگی ها (استقلال)
2- نزدیکی دلها و اقشار مختلف مردم
3- احیاء تفکر اسلامی
4- آزادی
5- آگاهی بخشی
6- مردم سالاری
7- تحول عمیق محتوایی حاکمیت
8- تحول عمیق در مردم و خصوصاً جوانان
9- تشکیل اجتماعات سیاسی - اسلامی
و: صدور انقلاب اسلامی
1- مفهوم صدور انقلاب ؛ صدور مفاهیم و آرمانهای والای انقلاب
2- ضرورت صدور انقلاب
3- زمینه های صدور انقلاب
1/3- ماهیت ضد بیدادگری انقلاب
2/3- اسلامی بودن انقلاب
3/3- ناب بودن متاع انقلاب
4/3- توجه خالصانه انقلاب به انسان و حقوق بشر
5/3- تاکید انقلاب بر نقش مردم در سرنوشت خویش
4- نهضت (بسیج) جهانی اسلام
ز: آسیب شناسی انقلاب اسلامی
1- انحراف از ارزشهای اسلامی و اخلاقی
2- اختلاف و تفرقه
3- بی تفاوتی سیاسی
4- خودباختگی و ذلت پذیری
5- تحریف ارزش ها و آرمان ها
6- نفوذ و ضربهی جریان نفاق
7- تحجّر و مقدّس مآبی
8- جریان روشنفکری
9- رفاه طلبی و تجمل گرایی (خصوصاً در مسؤلان و روحانیت)
نوشته شده توسط : سید کمیل
چند گفتگو در محیط چت و چند کامنت خصوصی در پست قبل باعث شد این پست رو به چند تذکر اختصاص بدم. البته هرکدام از این تذکرها خودش موضوع چندین مقاله می تواند باشد؛ اما چون بنای اطناب ندارم مختصر مینویسم. پس به قول طلبهها، هُنا مَسائلُ:
الأوّل: حقیقت محبت و عشق
گفتیم هر حبّی ریشه در شناخت کمالات محبوب دارد و چون انسان فطرتاً به زیباییها گرایش دارد کمال و جمال محبوب، او را به خود جذب میکند و «پیوندی قلبی» را سبب میشود که آن را محبّت مینامیم. پس محبّت عبارت است از علقهی قلبی انسان با موجودی که او را صاحب کمالی تشخیص داده است. حال تفاوتی نمیکند که آن موجود کیست یا چیست و فرقی هم نمیکند که آن موجود واقعاً دارای آن کمال باشد یا اینکه انسان بهدلیل بعضی عوامل گرفتار توهّم و اشتباه در تشخیص شده باشد؛ مهم، آن پیوند و علقهی قلبی بین انسان و آن موجود است که از آن به «دلبستگی» نیز تعبیر میکنیم.
عشق هم همان محبّت است اما در مرتبهی شدیدتر آن. توضیح اینکه هرچه شناخت محبّ از محبوب بیشتر میشود، میزان آن دلبستگی نیز بیشتر میشود و انسان به آن موجود تعلّقِ خاطر بیشتری پیدا میکند. به این محبّت شدید، عشق میگوییم. در تعابیر قرآنی و روایی واژهی عشق کاربرد چندانی ندارد؛ اما کراراً برای رساندن مفهوم عشق از تعبیر «محبّت شدید» یاد شده است.
الثّانی: قلب چیست؟
همانطور که ملاحظه فرمودید، «قلب» یکی از کلیدواژههای اصلی در تعریف محبّت است. مسلماً مراد از قلب این تکّه گوشت صنوبری که خون را به اعضا و جوارح بدن پمپاژ میکند نیست. بلکه منظور، همان حقیقتی است که در لسان معارف اسلامیمان از آن یاد شدهاست. با مراجعه به منابع اسلامی مثل قرآن کریم اینطور میفهمیم که قلب، همان حقیقتی است که انسانیّت انسان به آن است و آن را باید اشرف ابعاد وجودی انسان دانست. چنانکه قرآن کریم بر قلب پیامبر اکرم(ص) نازل شد و نه بر جسم او و نه حتی بر عقل او؛ «نَزَلَ به الرّوحُ الأمین علی قلبک...». استاد ما میفرمودند اگر شریفتر از قلب در وجود انسان بُعد دیگری وجود میداشت، قرآن که کلام اشرف موجودات است باید بر آن بُعد نازل میشد.
البته هم از بعضی تعابیر روایی و هم از کلمات بزرگان اینطور استفاده میشود که بین آن مضغهی صنوبریّة و این حقیقت باطنی ارتباط وجود دارد. شاهد مدعا هم اینکه وقتی نزد عاشق، نام معشوق را میبری قلبش (یعنی همین قلب صنوبری مادیاش) به تپش میافتد و ضربآهنگش عوض میشود.
الثّالث: محبّتهای طولی و عرضی
گفتیم قلب مانند ظرفی است که در آنِ واحد، دو محبّت متضاد در آن نمیگنجد. اما بعضی محبّتها با هم تضادی ندارند و لذا قابل جمع هستند. به اصطلاح باید ببینیم محبّتها در طول یکدیگرند یا در عرض هم. محبّتهایی که در طول و در راستای یکدیگرند قابل جمع هستند و در آنِ واحد در قلبِ واحد میگنجند؛ اما محبّتهایی که در عرض یکدیگرند چون متضادّ هستند با هم جمع نمیشوند. این یک قاعدهی منطقی است و در آن تردیدی نیست که اجتماع ضدّین محال عقلی است.
محبّت نسبت به انبیاءالهی و ائمّهی هدی و اولیاءخدا (علیهم صلوات الله) بیگمان در طول محبّت به خداست. یعنی ما این عزیزان را چون منتسب به آن محبوب ازلی و ابدی هستند دوست میداریم. محبّت و دلبستگی نسبت به پدر و مادر و همسر و فرزند و دوستان و... نیز با محبّت الهی قابل جمع است؛ یعنی میتواند در طول آن باشد و البته گاهی نیز ممکن است چنین نباشد. تکلیف بعضی علاقهها و دلبستگیها هم که از همان ابتدا روشن است و تردیدی نداریم که هیچگاه در طول محبّت خدا نخواهد بود اگرچه بعضی عالمانه میخواهند سر خود را کلاه بگذارند و آن را توجیه کنند! غافل از اینکه شاید بتوانند دیگران را ساکت و به نفهمی متهم کنند، اما نخواهند توانست وجدان انسانی خود را فریب دهند؛ (اگر چیزی به نام وجدان داشته باشند!) و البته خدای متعال بهتر میداند که در قلب ایشان چه میگذرد. «و اللهُ یَعلَمُ ما فی قُلوبِکم» و یا «فی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهمُ اللهُ مرضاً» قلب اینان مریض است و روز به روز هم بر مرض قلبیشان افزون میگردد...
الرّابع: حکایت عشق مجازی
با دقّت در سخنان دوستانی که از عشق مجازی دم میزنند دستکم به دو تعریف متفاوت میرسیم: یکی همان محبّتهایی که در طول محبّت الهی قرار میگیرد که گفتیم نه تنها هیچ مشکلی ندارد بلکه در تقویت محبّت الهی هم مؤثر است و بالاتر اینکه شرط صادقانه بودن محبّت به خداست؛ چون به قول معروف، دوستِ دوست، دوستِ انسان است. تعریف دیگر عشق مجازی همان دلبستگیها و علایق غیر الهی است که گاه در دل انسان خطور میکند و قلب را دستخوش تحولاتی قرار میدهد؛ تکلیف این نوع از محبّت ها را هم در مسألهی قبل روشن کردیم. حال با خود این دوستان است که موضع خود را شفافانه و بدون بازی با الفاظ روشن کنند.
الخامس: دَوَران امر بین الهی بودن و الهی نبودن
تذکر مجدد این نکته لازم است که ما بین محبّتهای الهی و غیر الهی، شقّ سومی وجود ندارد؛ همانطور که در پست قبل اشاره شد، دنیای مذموم در روایات که مؤکداً به انسان هشدار داده شدهاست که از دلبستگی به آن بپرهیزد و حبّ آن «رأسُ کلّ خطیئة» معرفی شده است، اعمّ از تمام علاقهها و دلبستگیهایی است که با محبّت الهی در تضادّ است و تفاوتی نمیکند که آن محبوب چیست یا کیست؛ گاهی حتی تعلّق خاطر و محبّت انسان به اعمال و عباداتش هم دنیایی و غیر الهی میشود. (نستجیر بالله من سوء العاقبة)
السّادس: ملاک الهی بودن محبّتها
صرف نظر از آن دلبستگیهایی که گفتیم مسلّم است که هیچگاه الهی نیست، معیار و ملاک برای تشخیص الهی بودن یا نبودن محبّت این است که ببینیم در مقام تزاحم با محبّت و اوامر الهی کدام مقدّم میشود. اگر فرمان خدا مقدّم شد، معلوم میشود که آن محبّت الهی است و اگر خدایناخواسته آن محبّت مانع از انجام دستور خدا شد معلوم میشود بویی از خدا در آن نیست. یک مثال ساده میزنم و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل: یکی از محبوبترین چیزها حبّ فرزند است؛ اگر فرضاً این محبّت باعث شود پدری به هنگام جهاد و دفاع از دین خدا مانع عزیمت فرزند به جبهه شود، این نشانهی دنیایی بودن آن خواهد بود و اگر با وجود محبّت به فرزند، امر الهی را مقدّم بداند و بدارد، معلوم میشود این محبّت الهی و در طول محبّت حقیقی است.
تشخیص الهی بودن یا نبودن محبّت هم برعهدهی خود انسان است و هرکس خودش بهتر از دیگران از حال و روز قلب خود باخبر است. (بَل الإنسانُ علی نَفسِه بصیرةٌ ولو ألقی معاذیرَه)
السّابع: اهمّیت مراقبت از قلب
سرنوشت انسان با مکنونات قلبیاش پیوندی ناگسستنی دارد. قرآن کریم در وصف قیامت میفرماید: «یومَ لایَنفَعُ مالٌ و لا بنونَ إلّا مَن أتَی اللهَ بِقَلبٍ سلیمٍ» یعنی آنچه در روز قیامت بهکار انسان خواهد آمد، نه مال است و نه فرزند و نه هیچ چیز دیگر که در این دنیای مادی بهکار میآید؛ بلکه هیچ چیز جز «قلب سلیم» بهدرد ما نخواهد خورد؛ خدا به قلبها مینگرد و آنچه در قلب از محبّت ها و دوستیهاست. (ما درون را بنگریم و حال را...نی برون را بنگریم و قال را).
حضرت صادق(ع) در تفسیر قلب سلیم فرمودند:«هو القلبُ الّذی سلم من حبّ الدنیا» یعنی قلب سلیمی که کلید حلّ همهی مشکلات آخرت انسان است، قلبی است که از گزند حبّ دنیا سالم مانده باشد. لذاست که وقتی از آن عارف فرزانه پرسیدند که چگونه بهاین مقامات متعالیه رسیدی؟ فرمود: «کُنتُ بَوّاباً علی قَلبی»؛ یعنی دربان قلب خویش بودم و همچون یک نگهبان از ورود محبّتهای غیر الهی به دلم جلوگیری کردم.
از خدا میخواهم توفیق نگهبانی از قلب را به همهی ما عنایت فرماید. (الهی آمین)
* منبر قبل: لطفاً مراقب قلب خود باشید!
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها