بر اهل نظر پوشیده نیست که اختلاف دیدگاه در مبانی اصولی در بسیاری از موارد به اختلاف در فتاوای فقهی و نظریات حقوقی منجرمیشود. لذا بحث عمیق و دقیق و حلاجی کامل تفاوت دیدگاههای اصولی برای کارشناسان عرصهی فقه و حقوق از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است.
با مراجعه به تاریخ علم اصول این مهم روشن میشود که اصولاً تطوّر و فربه شدن این علم تا حدّ زیادی وابسته به ژرفاندیشیهای فقهی بودهاست و به عبارت دیگر تکامل و پویایی فقه و ورود آن در عرصههای مختلف حیات بشری و ابعاد مختلف فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جوامع، اصولفقه را به مثابهی منطق فقاهت بیش از گذشته پویا و متکامل ساخت.
همانگونه که از تعریف علم اصول مشخص است، این علم متکفّل بحث از قواعد و اموری است که نتیجهی آن در طریق استنباط حکم شرعی یا همان علم فقه به کار میآید. مرحوم علامه مظفر در تعریف علم اصولفقه میفرمایند:
«علمُ اصولِ الفقه هو علمٌ یُبحثُ فیه عن قواعدَ تقعُ نتیجتُها فی طُرُق استنباطِ الحکمِ الشرعیّ.»[1]
شهید صدر(ره) نیز علم اصول را «منطق الفقه» نامیده و در توضیح این اصطلاح میفرمایند: همانطورکه علم منطق متکفّل بحث و بررسی شیوهی صحیح عملیات تفکر است، علم اصول نیز شیوهی صحیح عملیات استنباط فقهی را میآموزد و عناصر مشترکهای که در یک عملیات استنباط صحیح فقهی مورد نیاز است را بررسی مینماید و بر همین اساس است که جا دارد علم اصول را منطق علم فقه بنامیم.[2]
ایشان در باب پیوستگی و انفکاکناپذیری علم اصول و علم فقه و شیوهی نشو و نمای اصولفقه نیز میفرمایند: علم اصول در ابتدای امر علمی مستقل از فقه نبود و از خلال رشد و نموّ علم فقه و توسعهی افق تفکرات فقهی، خطوط کلی و عناصر مشترکهی عملیات استنباط نیز کمکم پیدا شده و تلاشگران عرصهی فقه دریافتند که تمام عملیات فقهی در عناصری کلی با یکدیگرمشترکند که استخراج حکم شرعی بدون آن عناصر امکانپذیر نیست؛ و این سرآغاز ولادت علم اصول و جهتگیری ذهنیّت فقهی بر مبنای ذهنیّت اصولی بود. سپس علم اصول در بحث و تصنیف از علم فقه جدا گشته و به صورت تدریجی توسعه یافت.[3] لذا همانگونه که علم فقه در دامان علم حدیث متولد شد، علم اصول نیز در دامان علم فقه متولد شد.[4]
بنا بر این نقش کاربردی علم اصول در فقه بر اهل نظر پوشیده نیست. اما با توجه به این نقش به نظرمیرسد که بازآفرینی و بازتولید علم اصولفقه با هدف افزایش توانمندی و ارتقاء کارآیی آن در گسترهی فقه ضروری باشد. خصوصاً با توجه به اینکه در عصر حاضر، فقه بیش از هر زمان دیگری در عرصهی عینی اجتماع وارد شده و با تشکیل حکومت اسلامی داعیهدار ادارهی جامعه نیز میباشد.
این بازآفرینی آنجا اهمیت مضاعفی مییابد که مروری اجمالی بر مباحث کتابهای اصولفقه، محقق را به این نتیجه میرساند که بسیاری از مباحث علم اصول فاقد اثربخشی قابل توجه در فقه بوده وتنها به عنوان مباحث انتزاعی که صرفاً نتیجهی علمی بر آنها مترتب میشود مطرح میباشند.
به دیگر سخن اگرچه شکلگیری اولیهی علم اصولفقه بر اساس احساس نیاز فقهاء صورت گرفت و گرچه کلیت این علم همچنان بر همان رویکرد منطقی و صحیح استوار است، لکن از یک سوی رفتهرفته عوامل دیگری در نوع تکامل این علم تأثیرگذارشده و بعضی ابواب اصولفقه را از مسیر کارآیی اصلی آن دور کرده و ازسوی دیگر عواملی مانع طرح مباحث مورد نیاز در این علم همگام با توسعه و پویایی فقه شدهاست. سیّد مرتضی(ره) در کتاب الذریعه الی اصول الشریعه به همین نکته اشاره کرده و میفرمایند:
بعضی از کسانی که در زمینهی اصولفقه کتاب مستقلی را تألیف کردهاند در بسیاری از موارد از محدودهی مباحث اصولفقه خارج شده و به بحثهایی پرداختهاند که مباحث خالص و صرف اصولدین است نه اصولفقه.[5]
بنا بر این آراستن علم اصول به زیور مباحثی که در عملیات استنباط فقهی کاربرد دارد و پیراستن آن از مسائلی که ثمرهی عملی در فقه بر آن مترتب نیست وظیفهای است که برعهدهی سالکان طریق اجتهاد و فضلای حوزههای علمیهی شیعه است.
[1] محمدرضا مظفر، اصول الفقه (بیجا، نشر دانش اسلامی،1405ق) ج1، ص5
[2] سیّدمحمدباقر صدر، دروس فی علم الاصول (قم: مجمع الشهید آیت الله الصدر العلمی،1408ق، چاپ دوم) ح1، ص44
[3] همان، ح1، ص49
[4] سیّدمحمدکاظم روحانی، تاریخ علم اصول از نگاه شهید صدر (قم: کتاب خرد، 1379، چاپ اول) ص55
[5] سیّدمرتضی علمالهدی، الذریعه الی اصول الشریعه (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1346) ج1، ص2
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها