تابلوی کوچک پشت شیشهی اتاقش را هرگز فراموش نخواهم کرد: مَن علّمَنی حرفاً فقَد صیّرَنی عبداً؛
تواضعش همیشه برایم درس بود و هست. با همهی عظمت علمیاش آنچنان ذرّهپروری میکرد که گاه به خیال خام خود میپنداشتم که از او هم بیشتر فهمیدهام.
زهد مثال زدنیاش و بیتوجهیاش به زخارف دنیا سرمشق زندگی سادهی طلبگیام بود و هست.
آزاداندیشی و روشنفکریاش روح جسارت علمی را در شاگردانش میدمید و نوآوریهای فقهی و حقوقیاش گرههای ناگشوده بسیاری را از نظام قضایی ما باز میکرد.
تکلیفگراییاش او را نامزد انتخابات خبرگان رهبری کرد و بدون کمترین پشتوانهی تبلیغاتی و یا عضویت در لیستها و گروهها، فقط با رأی مردم به مجلس خبرگان راه یافت. یادم هست در همان بحبوحهی فعالیت نامزدهای انتخابات کلاس را تعطیل نکرد و هروقت با او دربارهی شانس پیروزی در انتخابات سخن میگفتیم، میفرمود من به وظیفهام که لبیکگویی به درخواست رهبر انقلاب برای حضور اساتید و فقهاء در انتخابات است عمل کردهام و دیگر نتیجه برایم مهم نیست.
توصیههای دائمی اخلاقیاش منشور فضائل معنوی را برایمان ترسیم میکرد و کلاسش، درسگاه ایمان و تقوی و فضیلت بود و تأکیدش بر مقدّم داشتن درس و مباحثه بر هر کار دیگر، میدان جهاد مقدّس علمی را پیش رویمان تبیین مینمود.
عشق و ارادتش به اهل بیت(ع) شاگردانش را از چشمهی فیّاض ولایت سیراب میساخت و درس معرفت و محبّت بود؛ همین ترم آخر بود که وقتی در وسط درس نام خانم فاطمهی زهراء(س) به میان آمد عنان اختیار از کف داد و درس را نیمهتمام رها کرد و دربرابر دیدگان بهتزدهی ما اشک از چشمان نازنینش بر محاسن سفیدش جاری شد.
قلم و بیانم از توصیفش عاجز و قاصر است؛ ولی هرچه باشد نمیتوانم تأسف و تألّم روحیام را از فراقش پنهان کنم که چرا بیشتر قدرش را ندانستم و چرا بیشتر از محضر نورانیاش بهره نگرفتم...
تابلوی کوچک پشت شیشهی اتاقش را هرگز فراموش نخواهم کرد: مَن علّمَنی حرفاً فقَد صیّرَنی عبداً؛ خداحافظ استاد... دیدار به قیامت...
پیام تسلیت مقام معظم رهبری به مناسبت درگذشت استاد مرعشی
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت عالم پرهیزگار مرحوم آیت الله آقای حاج سید محمد حسن مرعشی را به عموم اهالی مومن شوشتر و ارادتمندان و شاگردان ایشان در حوزهی علمیه ی تهران و بخصوص به خانواده و فرزندان محترم و دیگر بازماندگان ایشان تسلیت عرض می کنم. این عالم محقق سالها به تدریس و تعلیم و پژوهش در زمینه ی فقه و حقوق اسلامی اشتغال داشته، خدمات ارزشمندی به قوه ی قضائیه و محیط علمی در تهران ارائه کردند.
خداوند متعال رحمت و مغفرت خود را شامل حال این خدمتگزار دین و دانش بفرماید.
سیدعلی خامنه ای
30/مرداد/1387
نوشته شده توسط : سید کمیل
چند شب پیش توفیق، رفیقمان شد و به همراه پدر و چند نفر از دوستان به منزل مادر بزرگوار شهید کشوری در کیاکلای قائمشهر رفتیم. دیداری بسیار شیرین و صمیمانه بود؛ استقبال گرم این بانوی مقاوم و عطر حضور معنوی روح آن شهید بزرگوار خاطرهی آن شب را در ذهنم جاویدان میکند.
اما آن شب درس بزرگی از این مادر مجاهد گرفتم؛ پدرم از ایشان سوال کردند که چرا با وجود اینکه شما در قائمشهر سکونت داشتید، پیکر شهید کشوری را در تهران به خاک سپردید؟ ایشان فرمودند وقتی احمد به شهادت رسید فرماندهان ارتش از من خواستند اجازه دهم پیکر او در تهران دفن شود تا مزار او الهامبخش افسران و رزمندگان ارتش در حال و آینده باشد و رزمندگان هر هفته به زیارت او آمده و از او مدد بگیرند. من هم با اینکه دوست داشتم پیکر فرزندم در کنار خودم باشد با این درخواست موافقت کردم...
وقتی این جملات را از مادر شهید کشوری شنیدم از درون احساس حقارت و کوچکی کردم... الحقّ که از دامان چنین شیرزنی باید هم چنان شیرمردی به معراج پرگشاید... مادری که حتی از جنازهی پسرش هم در راه خدا و برای اسلام چشمپوشی میکند...
بیاختیار به یاد ظهر عاشورا افتادم... آنجا که مادر وهب سر بریده شدهی فرزندش را به سوی دشمن پرتاب میکند و فریاد میزند که ما آنچه در راه خدا دادیم را پس نخواهیم گرفت...
خدایا ما را عاشورایی بگردان!
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها