یکی از شعارهایی که ما بچه حزباللهیها خیلی بهش افتخار میکنیم و وقتی میخواهیم بگوییم خیلی غیرتی شدهایم اونو به کار میبریم، این شعار معروف است: «رهبرا! از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن»
در این پست میخواهم دو نکته را یادآوری کنم:
نکتهی اوّل: یکی از آفتهای بزرگ ما «شعار زدگی» است. اشتباه نشود! شعار برای هر حرکت و جنبش و نهضت و انقلابی یک ضرورت مسلّم است؛ اما خطری که جنبشها را تهدید میکند، شعار زدگی است. شعار زدگی یعنی باقی ماندن آرمانها و اهداف متعالی نهضت در حدّ شعار. جنبشی که نتواند از مرحله شعار به مرحله شعور برسد، ناگزیر طعم تلخ شکست را خواهد چشید.
انقلاب اسلامی ما بحمدالله از شعارهای الهی و انسانی دلانگیزی برخوردار بوده و هست که از آرمانهای والای انقلاب سرچشمه میگیرد و در حکم نیروی محرکه موتور انقلاب است؛ لکن آنچه مهم است، تلاش برای عملیاتی شدن این شعارهاست. و این تلاش مقدّس را باید «جهاد» بدانیم.
نکتهی دوم درباره شعاری است که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردم: از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن
برای تحقق این شعار ابتدا باید به اشارتهای رهبرمان توجه کنیم. مسلّماً نظرات و دیدگاههای رهبری در اکثر موارد بسیار شفافتر و صریحتر از آن است که بتوان نام اشارت بر آنها گذاشت. ایشان نشان داده اند که اهل تعارف و تسامح نیستند و آنچه برای صلاح و فلاح جامعه نیاز است را در مواضع کاملاً روشن و علنی بیان نموده و میکنند.
مشکل در اینجاست که ما مدعیان « به سر دویدن! » نه اهل اشارت فهمیدنیم و نه آنجا که رهبری به صراحت (و نه به اشاره) مطلبی را بیان میکنند، اهل راه رفتن معمولی هستیم، چه برسد به دویدن آن هم با سر!
این مشکل تا جایی که تحقیق کردهام ریشه در تاریخی طول و دراز دارد. به عنوان نمونه ماجرای زیر را که از کتاب آشنایی با قرآن شهید مطهری (ج8،ص266) انتخاب کردهام، بخوانید تا با عمق تاریخی مشکل آشنا شوید:
«عبدالله بن سعد بن ابی فرح به پیغمبر اکرم فوق العاده آزار رسانده بود و از کسانی بود که پیامبر خون او را هدر کرده بود. او کارهای بسیار بدی نسبت به پیامبر مرتکب شده بود؛ هجو ها کرده بود، دروغها بسته بود، عیب جوییها کرده بود که پیامبر فرموده بودند او را هرجا گیر آوردید ولو اینکه به پرده کعبه چسبیده باشد بکشید، خون او هدر است.او پسر خاله یا برادر رضاعی عثمان بود. بعدها که دید کار اسلام پیش میرود و به علاوه عرصه بر او تنگ شده است و باید از اینجا به آنجا فرار کند، مخفیانه خودش را به عثمان رساند و از عثمان جوار خواست که عثمان او را نزد پیغمبر اکرم بیاورد تا حضرت او را ببخشد.
یک وقت پیغمبر اکرم در جمع اصحاب نشسته بودند که او به همراه عثمان به حضور ایشان آمد و عثمان گفت: یا رسول الله! این عبدالله بن سعد است و اظهار پشیمانی و ندامت میکند و میخواهد مسلمان شود؛از او بپذیرید و او را ببخشید. پیغمبر اکرم سکوت کرد. بار دوم حرفهایش را تکرار کرد؛ باز پیغمبر اکرم سکوت کرد. چند بار که تکرار کرد،آن وقت پیامبر فرمود: بسیار خوب، گذشتم.
قضیه گذشت و پیامبر به اصحاب فرمود: چرا یک نفر بلند نشد که گردن او را همین جا بزند؟ گفتند یا رسول الله! می خواستید آهسته اشاره کنید. حضرت فرمود: در شأن یک پیغمبر نیست که آهسته اشاره کند...»
پیامبر اعظم به ما میآموزد که حتی نباید منتظر اشارههای ولیّ امرمان باشیم. خصوصیت ولایت این است که اهل ولاء آنگونه با مبانی و اندیشههای ولیّ خویش آشنا هستند که بدون اشارت هم میدانند چه باید بکنند؛ حال تکلیف آنجا که ولیّ صراحتاً وظیفهات را روشن کرده است، معلوم است!
حافظ (علیه الرّحمة) می فرماید:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجاست
خدایا ما را اهل بشارت قرار بده!
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها