اصل یکصد و هفتاد و پنجم: در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور باید تأمین گردد...
صدا و سیما تنها سازمان فرهنگی است که فصل مستقلی از قانون اساسی که مهم ترین قانون کشور و مادر سایر قوانین است، به خود اختصاص داده است و این به تنهایی نمایانگر درجه اهمیت این نهاد فرهنگی است. سازمانی که به فرموده امام راحل بناست دانشگاه عمومی باشد و به رشد فکری و علمی و معنوی مخاطبانش کمک کند. بررسی دقیق سیر تاریخی عملکرد این سازمان در سال های پس از انقلاب اسلامی هر انسان منصفی را به ستایش مجاهدت هایی که در آن صورت گرفته است وا می دارد. با تمام این تلاش ها به خاطر حساسیت های ویژه این سازمان و نقش بی بدیل آن در شکل دهی افکار عمومی جامعه، نقاط ضعف آن نیز بیشتر به چشم می آید.
این روزها بعد از چند مورد خطای بزرگ در چند برنامه رادیویی و تلویزیونی، موجی از اعتراض و نقد و اعلام نگرانی روانه این سازمان شده است. از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و چند تن از مراجع و علمای اعلام گرفته تا شورای نظارت بر صدا و سیما و روزنامه ها و سایت ها و وبلاگ نویسان متعهد...
به نظر من صدا و سیما در مرحله پیش ساخت برنامه هایش با یک اشکال مهم و جدی و در عین حال ناپیدا مواجه است؛ این سازمان سطح فهم و درک و شعور مخاطبانش را خیلی خیلی پایین تر از آنچه هست فرض کرده است. به عبارت دقیق تر، صدا و سیما، جامعه شناسی درستی از واقعیت های اجتماعی ایران اسلامی ندارد.
در علم رسانه و ارتباطات یک اصل مهم وجود دارد به نام «مخاطب شناسی»؛ اگر یک رسانه نتواند مخاطب خود و نیازهای واقعی او را به درستی تشخیص دهد و متناسب این شناخت اقدام به تولید و پخش برنامه و پیام نکند، به زودی اقبال مخاطبان را از دست خواهد داد.
مشکلی که باعث ابتذال رسانه می شود این است که گاهی متولیان رسانه به خیال خود نیازهایی را تشخیص می دهند و بر مبنای آن برنامه سازی می کنند؛ غافل از اینکه آن نیازها، نیازهای واقعی نیستند؛ بلکه نیازهای کاذبی هستند که خود رسانه ساخته است و خودش نیز باورش شده است که اینها نیازهای حقیقی هستند. (داستان اون بنده خدایی که به دروغ می گفت سر کوچه آش می دهند را شنیده اید که خودش هم کم کم باورش شد که سر کوچه آش می دهند!)
این مخاطب نشناسی و فرضیه غلط مدیران صدا و سیما وقتی به مرحله ساخت برنامه می رسد، تأثیرات منفی خود را در قالب پخش برنامه ها و فیلم ها و سریال های مبتذل (یعنی پیش پا افتاده و کم ارزش و بی محتوا) نشان می دهد.
بنابر وظیفه شرعی و از روی احساس تکلیف الهی به مسوولان و تصمیم گیرندگان دلسوز رسانه ملی توصیه می کنم سر از لاک خودساخته خویش خارج ساخته و به بازنگری و بازشناسی مخاطبان خود بپردازید. ملت بزرگ ایران که مخاطبان اصلی شما هستند، بسیار فهمیده تر از آن چیزی هستند که شما توهّم کرده اید. ملت بزرگ ایران را امام راحل عظیم الشأن به درستی شناخته بود و خلف صالحش به خوبی می شناسد. می خواهم پیش نهاد کنم اگر خودتان از شناخت ملت بزرگ ایران عاجزید، بروید به سراغ کلمات و فرمایش های این بزرگان تا شاید کمی به شناخت شما از مخاطبانتان کمک کند.
شعور مخاطبان شما بسیار بالاتر از آن است که بعضی برنامه های سخیف و بی مایه شما آنها را راضی و خشنود سازد. سکوت کریمانه آنها را به حساب نفهمی و رضایت ایشان نگذارید که این اهانتی بزرگ تر از توهین ساخت آن برنامه های مبتذل است.
صدا و سیما باید در مخاطب شناسی خود تجدید نظر اساسی کند تا بتواند از این وضعیت منفعلانه فعلی خارج شده و نقش فعال و سازنده و تعالی بخش خود را باز یابد؛ و در این مسیر نیازمند کمک و هدایت و ارشاد و همدلی و همراهی همه نخبگان و صاحب نظران ایران اسلامی است.
الهی عاقبت محمود گردان...!
نوشته شده توسط : سید کمیل
لباس روحانیت ؛ نماد علم و تقوی
بسم الله
چند پست قبل از این به مناسبت هتک حرمت حرم شریف امامین عسکریین(ع) سخن از نقش مهم سمبل ها و نمادها در هدایت انسان ها به سوی حقّ و عداوت دیرینه دشمنان با این نشانه ها گفته بودم. سمبل ها مهم ترین سیبل تیرهای زهرآلود دشمنان حقیقت در طول تاریخ بوده است؛ چراکه اگر این مشعل ها خاموش شود طریق هدایت تیره و تار می شود و رهروان به گمراهی دچار خواهند شد. آنجا گفتم که یکی از این سمبل ها مزار اولیاء خداست و امروز یکی دیگر از این نشانه ها را معرفی می کنم: لباس مقدّس روحانیت؛
بله؛ لباس مقدّس روحانیت نیز همیشه به عنوان نماد علم و تقوی و معنویت و جهاد و مبارزه با ظلم و جهل شناخته می شده است. مردم از کسی که این لباس را بر تن می کند توقع داشته و دارند که در کسب این ویژگی ها تلاش ویژه بکند و در سطحی فراتر از سطح عمومی جامعه از این فضائل برخوردار باشد.
در طول تاریخ این لباس مقدّس سمبل زهد و دنیاگریزی مردان خدا بوده و سیره مستمر علمای راستین هم نماینده همین حقیقت است. پیشگامی در میادین علم و دانش و جهاد و شهادت و تقدم در صف مبارزه با طاغوت ها از دیگر مشخصه های بارز روحانیت اصیل است و همین خصوصیات بوده است که روحانیت را در چشم مردم جایگاه ویژه بخشیده و به عنوان یک نماد و نشانه قابل توجه مطرح ساخته است. به عبارت بهتر نام روحانیت و لباس روحانیت با برترین فضائل و ارزش های الهی و انسانی پیوندی تاریخی خورده است و این معنای رمزی و نمادینی است که در این لباس مقدّس نهفته است.
اما همان طور که گفته شد دشمنان این سمبل های نور و هدایت را بر نمی تابند و از هر راهی می کوشند تا با تخریب این نمادها ذهن مخاطبان را از مفاهیم ارزشی نهفته در آنها منصرف کنند. این تخریب گاه تخریب فیزیکی است (مانند آنچه با حرم اولیاء خدا کردند و یا مانند فتوای اخیر مفتی های وهابی در خصوص وجوب انهدام حرم مطهر امام حسین -علیه السلام-) و گاه تخریب معنایی و غیرفیزیکی؛
در خصوص لباس مقدّس روحانیت دشمن سعی می کند با استفاده از روش دوم بار ارزشی و مفاهیم مقدسی که با لباس روحانیت پیوند خورده است را از آن جدا نموده تا عملاً کارکرد مثبت این نماد را خنثی و یا حتی به کارکرد منفی تبدیل کند. با استفاده از این روش به جای اینکه در برخورد با این نماد پیام های قدسی و ارزشی به مخاطب منتقل شود ذهن مخاطب نسبت به این نماد تیره و منفی می شود و اعتماد خود را نسبت به آن از دست می دهد. مروری بر هشدارهای رهبر کبیر انقلاب اسلامی و جانشین شایسته ایشان به روحانیت و طلاب نمایانگر عمق و گستره ی این عملیات تخریبی است.
دنیاپرستی و تجمل گرایی، رفاه زدگی و عافیت طلبی، بی مایگی علمی و معنوی و لاابالی گری و اباحه گری و بی قیدی نسبت به احکام و دستورات شرعی محورهای اصلی این هشدارهاست که سخت ترین و مهلک ترین ضربات را به این نهاد قدسی وارد آورده است.
در کنار کوتاهی ها و کم کاری ها و بی توجهی هایی که از داخل ساختار روحانیت نسبت به وظایف اصلی اش صورت گرفته است، نقش دو عامل دیگر نیز در این عملیات تخریبی بسیار تعیین کننده و قابل توجه است:
عامل اوّل نفوذ عناصر فاسد وابسته ی دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی دشمن به درون نهاد روحانیت است که از یک قرن پیش به شدت مورد علاقه و توجه دشمنان بوده است و کم و بیش تأثیر زیادی در تخریب وجهه نمادین این نهاد داشته است.
عامل دوم هجمه تبلیغاتی سنگین دشمن علیه این نهاد است. جنگ روانی، بزرگ نشان دادن نقاط ضعف، تبلیغات غیر واقعی، شایعه پراکنی و دروغ پردازی که در قالب های مختلفی اعم از فیلم و عکس و کلیپ و طنز و لطیفه و روزنامه و سایت و... ارائه می شود و همان هدف شوم را پی گیری می کند.
نگارنده در صدد تبیین واقعیت آنچه در سفر اروپایی جناب آقای خاتمی رخ داد نیست؛ لکن کلیت آن ماجرا و عوارض بعدی آن قطعاً در چارچوب همین عملیات تخریبی ارزیابی می شود و به طور کلی در سال های اخیر در هر سه بعد داخلی، خارجی و تبلیغاتی شاهد حرکت هم آهنگ و برنامه ریزی شده ای جهت سست کردن پایه های اعتماد و محبت عمومی نسبت به نماد مقدّس روحانیت هستیم.
بی تردید مقابله با این جریان مسموم عزم و تلاش گسترده نهادهای مختلف دلسوز نظام را می طلبد و بیش از همه خود طلاب و روحانیون هستند که باید از این مشعل فروزان و سمبل قدسی در برابر تهدیدها و تندبادها حفاظت و حراست کنند و با تأسی به اولیاء دین و توجه به هشدارهای امام راحل عظیم الشأن و مقام معظم رهبری و توصیه های مراجع بزرگوار و بزرگان حوزه و پرهیز از مظاهر دنیاطلبی و مادیت و با مردم داری و عنایت ویژه به مشکلات محرومان و خصوصاً جوانان همچون همیشه پیشگام جبهه های نبرد نور با ظلمت و مایه افتخار و آبروی ولی عصر(ارواحنا فداه) باشند.
اللهمّ وفّقنا لما تحبّ و ترضی...
نوشته شده توسط : سید کمیل
بسم الله
هشت سال از واقعه تلخ کوی دانشگاه می گذرد و شاید امروز زمان مناسبی برای بازخوانی آن باشد. مگر نه اینکه گذشته را باید چراغ راه آینده سازیم و مگر نه اینکه مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود؟
بستر حادثه کوی دانشگاه محیط جوان دانشجویی بود و از حیث زمان نیز اوج دوران اقتدار جریان موسوم به دوم خرداد؛ شعارهای خوش آب و رنگ و بی محتوای این جریان در فضای سیاسی جامعه و خصوصاً محیط های جوان و دانشجویی آنقدر التهاب کاذب ایجاد کرده بود که یک جرقه کوچک برای انفجار کافی بود. تعطیلی روزنامه سلام در حکم این جرقه بود. سازماندهی، هدایت و کنترل آشوب از آن سوی مرزها انجام می شد و شبکه های خبری و ماهواره ای ضد انقلاب نیز مأموریت پوشش وسیع اخبار اغراق آمیز آن را بر عهده داشتند و عناصر خودفروخته ای هم در داخل به عنوان پیاده نظام این عملیات تخریبی به کار گمارده شده بودند و بعضی از نیروهای دشمن که تا عمق استراتژیک و پست های حساس نهادهای امنیتی مانند وزارت کشور نفوذ کرده بودند نیز هدایت این پیاده نظام را برعهده گرفته بودند؛
و در این میان دانشجو ، گوشت قربانی بود. دشمن قصد داشت با تحریک عواطف و بازی با احساسات پاک جوانی دانشجویان، آنان را در مقابل نظام قرار داده و ملعبه دست خود ساخته و با قربانی کردن آنان، اهداف خود را در براندازی نظام پیاده کند.
تهران سه روز بحرانی را پشت سر گذاشت. تخریب اموال عمومی، نا امنی، آتش زدن وسائل نقلیه، سرقت از بانک ها و فروشگاه ها، عربده کشی و تهدید مردم، تعرّض جسورانه به نوامیس شهروندان و.... نیروی انتظامی هم تحت کنترل عملیاتی وزارت کشور بود و بدون دستور وزیر هیچ کاری نمی توانست بکند و وزیر و رئیس جمهور هم علی الظاهر قصد نداشتند دستوری صادر کنند!
اوباش و آشوب طلبان که از واقعه کوی، پیراهن عثمانی ساخته بودند تا به خیال خودشان کار نظام را یکسره کنند به اطراف خیابان فلسطین رسیده بودند... بسیجی دست خالی بود و چشم پر اشکش به دهان فرمانده و مقتدایش... و مقتدایش که دستور صبر داده بود و با جمله اش دل پر خون بسیجی را آتش زده بود: «اگر عکس مرا هم آتش زدند و یا پاره کردند، باید سکوت کنید...» خدایا چه آزمون سختی بود!
سه روز گذشت... خیلی ها در آزمون سه روزه رفوزه شدند؛ و بسیجی سربلند از امتحان بیرون آمد. مقتدا پیامی صادر کرد و روحی دوباره در کالبد نیمه جان بسیجی دمید: «ملت بزرگ ایران مخصوصاً جوانان عزیز باید در کمال هوشیارى مراقب حرکات دشمن باشند و به طور کامل با مأموران، همکارى کنند و عرصه را بر عناصر مزدور و خودفروختهى دشمن، تنگ نمایند؛ و به خصوص فرزندان بسیجىام باید آمادگىهاى لازم را در خود حفظ کنند و با حضور خود در هر صحنهاى که حضور آنان در آن لازم است، دشمنان زبون را مرعوب و منکوب سازند.» ورق برگشت و ملت غیور ایران حماسه 23 تیر را آفرید...
برگردیم به درسی که باید از واقعه 18 تیر بگیریم. دانشگاه و دانشجویان همواره مبدأ بسیاری از تحولات در جامعه بوده اند و به همین دلیل همیشه مورد طمع دشمنان هستند. دشمن بخش عمده ای از تلاش و توان و امکانات خود را در دانشگاه ها هزینه کرده و می کند تا دانشجو را از درون تهی کند و بصیرت و روشن بینی را از او بگیرد و او را سرگرم حواشی فریبنده و تمایلات سخیف نفسانی کند.
« بی بصیرتی » آفت خطرناک دانشگاه است که جز در پرتو اتصال دانشگاه به چشمه زلال اندیشه حوزه چاره ای ندارد. امروز « وحدت حوزه و دانشگاه » که جزء آرمان های اصلی انقلاب اسلامی بوده است چقدر تحقق یافته است؟ اشکال کار کجاست؟ موانع این وحدت چیست؟ عوامل بدبینی دانشگاهیان نسبت به حوزویان و بی اهمیتی حوزویان نسبت به دانشگاهیان کدام است؟...
به عنوان کسی که هم دانشجویی کرده است و هم طلبگی ، اگر بخواهم منصفانه حرف بزنم باید بگویم در هر دو سوی این میدان (حوزه و دانشگاه) کوتاهی ها فراوان است و در این میان نخبگان هر دو قشر بیش از همه مسؤولند.
یکی از جلوه های بارز «اتحاد ملی» همین وحدت حوزه و دانشگاه است. دوستان عزیز! دانشجویان محترم!طلاب گرامی! شما برای تحقق این وحدت چه می کنید؟
نوشته شده توسط : سید کمیل
بسم الله و إنّا إلیه راجعون
عارف و زاهد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربّانی نیست
در مورد مرجع بزرگوار شیعیان حضرت آیت الله فاضل لنکرانی زیاد گفته شد و شنیده شد؛ اما من می خواستم با توجه به عنوان اصلی وبلاگم به بعد جهادگری و حضور مستمر ایشان در عرصه های مختلف مجاهدت در راه خدا اشاره کنم.
همراهی با نهضت بزرگ انقلاب اسلامی از ابتدا و تبیین اندیشه ها و افکار امام راحل(ره) در جامعه، حضور در جبهه های جنگ تحمیلی و هدایت و ارشاد رزمندگان و کمک به پایه گذاری حضور منظم روحانیان در جبهه ها، صدور بیانیه ها و اطلاعیه های بسیار قوی در جهت حمایت از اصول و ارزش های انقلاب اسلامی و دعوت گسترده مردم و مقلدان به شرکت در عرصه های مختلف دفاع از نظام جمهوری اسلامی، مشارکت فعال و مؤثر در انتخابات و هر حرکت سمبلیک و نمادینی که به معنی تأیید و تقویت این نظام مقدس به شمار می رود تنها بخشی از مجاهدت های این عالم خستگی ناپذیر و روشن بین و زمان آگاه بود.
اما نکته مهمی که ندیده ام به آن پرداخته شود این است که به دلیل همین روحیه جهادی ایشان بود که باند تبهکار مهدی هاشمی ملعون که در ابتدای انقلاب مرتکب جنایات بسیاری شده و بعضی از یاران نزدیک امام راحل(ره) از جمله شهید آیت الله ربّانی املشی را با مسمومیت به شهادت رساند، ایشان را نیز هدف توطئه شوم خود قرار داده و مسموم کرده بودند؛ اما خواست و ارده الهی بر این تعلق گرفت که ملت بزرگ ایران از آفتاب نورانی علم و معرفت ایشان چند صباحی بیشتر نور و گرما بگیرد و دست تقدیر اینگونه رقم خورد که در ایام شهادت بزرگ بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهراء(س) روح ملکوتی اش به سوی خدا عروج کند.
خدایا ما را قدردان عالمان مجاهدی که عمر خود را صرف خارج کردن ما از ظلمات به نور می کنند قرار بده!
نوشته شده توسط : سید کمیل
بسم الله النّور
سمبل ها و نشانه ها نقش مهمی در شکل دهی افکار و عقاید مردم دارند. نمادهای دینی و الهی انسان ها را به سوی خدا می خوانند و جاذبه ای بس شگفت دارند... و دشمن همیشه تمام تیرهای خود را به سوی نمادها نشانه رفته است. مزار اولیاء خدا همیشه یکی از مهم ترین سمبل های شاخص اسلامی بوده است و همچون علامت روشن یا ستاره درخشانی هر گم شده ای را به سوی خود فرا می خوانده و هر گمراهی را هدایت می کرده است (و علاماتٍ و بالنّجم هم یهتدون). اما دیو صفتان هیچگاه تاب تحمل این مشعل های فروزان هدایت را نداشته اند. شنیده اید حکام جور چند بار مزار سیّدالشهداء را به آب بستند تا اثری از آن نماند؟ فکر می کنید دلیل پنهان بودن قبر علی (ع) تا زمان امام صادق (ع) چه بوده است؟ و یا چرا مزار خانم فاطمه زهرا (س) هنوز هم مخفی است؟ و یا...
داستان نمادها و سمبل ها مفصل است و بغض اشک آلودی که راه نفس را بر من بسته اجازه ادامه نمی دهد... اما دشمن یک حقیقت را نفهمیده و نخواهد فهمید: یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره و لو کره الکافرون...
چند پیام کوتاه که بعد از فاجعه تخریب حرم امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) برایم رسید:
میان قلب جهان انقلاب گشته بیا
نفس بدون تو همچون عذاب گشته بیا
نظاره کن به فراسوی سامرا و ببین
حرم به دست حرامی خراب گشته بیا
در این ستیزه و وحشی گری دژخیمان
رخ تو از چه میان حجاب گشته بیا
***
اشک از مژگان من آویخته
با نفس هایم غمی آمیخته
ایستاده مهدی صاحب زمان
پای آن گلدسته های ریخته
***
دوباره دست مولا را ببستند
به سامرّا غم و ماتم نشستند
تو گویی این همان نامردمانند
که آنجا حرمت زهرا شکستند
***
ما در ره اهل بیت جان می بازیم
بر سامره و بر حرمش می نازیم
این کعبه عشق را به مهدی سوگند
زیباتر و با شکوهتر می سازیم
نوشته شده توسط : سید کمیل
بسم الله و له الحمد
صراط مستقیم که از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر است، راه تعادل و مخالفت با افراط ها و تفریط هاست. علی (ع) می فرمایند: «الیمین و الشّمال مضلّة و الطّریق الوسطی هی الجادّة» چپ و راست گمراهی اند و جاده ایمن، راه میانه و اعتدال است. در بحث ولایت نیز همواره سه گروه افراطی، تفریطی و اعتدالی وجود داشته است. عده ای منکر حقّ ولایت اولیاء بوده اند و بعضی کاسه داغ تر از آش و گروهی هرچند اندک جانب اعتدال را رعایت کرده اند. (المتقدّم لهم مارق و المتأخّر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق)
در همه اعصار رهبران بر حق جامعه اسلامی از امامان هدی (علیهم صلوات الله) تا نائبان ایشان تا ولیّ فقیه در عصر حاضر، با هر دو گروه افراط گر و تفریط گر مخالفت کرده اند. جریان غالیان (غلاة یا غلوّ کنندگان) از خطرناک ترین نحله های فکری در جامعه اسلامی بوده و هستند که چه بسا خطرشان از معاندان تفکر ولایی بیشتر است. معروف است که می گویند «اگر می خواهی یک تفکر یا شخص را لگدمال کنی، لازم نیست توانت را صرف مخالفت با آن کنی؛ بلکه کافی است از او بد دفاع کنی. بد دفاع کردن به مراتب اثر تخریبی فاجعه بار تری برای او خواهد داشت.»
در سال های پس از انقلاب اسلامی هر دو گروه افراطی و تفریطی از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به تفکر ناب ولایی فروگذار نکرده اند. این در حالی است که صاحبان فکر سلیم و رهروان اعتدالی ولایت متأسفانه کمتر تلاش (بخوانید جهاد) کرده اند این راه میانه را معرفی کنند و لذا در بسیاری از موارد، افراطیون میدان دار دفاع از ولایت بوده اند.
این کم کاری، بارها باعث شده است که رهبری خود به میدان آمده و در برابر منحرفان ایستاده، معاندان را ناکام گذاشته و غالیان را دور کنند.
به عنوان نمونه یکی از شعارهایی که ایشان به شدت در برابر آن ایستادند و متذکر شدند که دیگر تکرار نشود مسأله «ذوب در ولایت» بود. ذوب در یک فرد و فانی شدن در او به قیمت از دست دادن فکر و تعقّل و اندیشه و اراده و قدرت انتخاب، همان نقطه انحرافی این شعار است که ایشان با روشن بینی و بصیرت جلوی ترویج آن را گرفتند.
شعار ذوب در ولایت شاید از جمله معروف شهید والامقام آیت الله سیّدمحمدباقر صدر ریشه گرفته باشد و بعدها به این فکر انحرافی تبدیل شده باشد.
شهید صدر که خود از مراجع بزرگ نجف بود، همزمان با اوج گیری نهضت اسلامی مردم ایران به شاگردانش فرموده بود: «ذوبوا فی الخمینی کما ذاب فی الإسلام» در خمینی ذوب شوید همانگونه که او در اسلام ذوب شده است. از نظر شهید صدر ذوب شدن در خمینی، ذوب در فرد نیست؛ بلکه ذوب در اسلام است (...کما ذاب فی الإسلام) چرا که خمینی خود در اسلام ذوب شده است. پس تو هم اگر در او ذوب شوی، در اسلام ذوب شده ای؛ و اگر در اسلام ذوب شدی، سکوت و کلامت، سکون و حرکتت، خواب و بیداری ات، همه و همه درس خواهد بود و حکمت...
آن روز که شهید صدر (ره) این جمله را می فرمود، در میان شاگردانش سیّدی جوان و خوش سیما، دل به فرموده استاد سپرد و آنچنان در خمینی (ره) ذوب شد که امروز همه مردم جهان وقتی چهره او را می بینند و خروش کلامش را می شنوند، سیمای دلنشین خمینی را به یاد می آورند و طنین ملکوتی فریاد او را در دل زنده می کنند.
«سیّد حسن نصرالله» که به راستی نه در خمینی، بلکه در اسلام ذوب شده است و امروز مایه عزّت و افتخار هر مسلمان و هر انسان آزاده و خار چشمان مستکبران و خودکامگان در هر نقطه این کره خاکی است.
خدایا محبّت اولیائت را در دل های ما روزافزون بگردان!
نوشته شده توسط : سید کمیل
یکی از شعارهایی که ما بچه حزباللهیها خیلی بهش افتخار میکنیم و وقتی میخواهیم بگوییم خیلی غیرتی شدهایم اونو به کار میبریم، این شعار معروف است: «رهبرا! از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن»
در این پست میخواهم دو نکته را یادآوری کنم:
نکتهی اوّل: یکی از آفتهای بزرگ ما «شعار زدگی» است. اشتباه نشود! شعار برای هر حرکت و جنبش و نهضت و انقلابی یک ضرورت مسلّم است؛ اما خطری که جنبشها را تهدید میکند، شعار زدگی است. شعار زدگی یعنی باقی ماندن آرمانها و اهداف متعالی نهضت در حدّ شعار. جنبشی که نتواند از مرحله شعار به مرحله شعور برسد، ناگزیر طعم تلخ شکست را خواهد چشید.
انقلاب اسلامی ما بحمدالله از شعارهای الهی و انسانی دلانگیزی برخوردار بوده و هست که از آرمانهای والای انقلاب سرچشمه میگیرد و در حکم نیروی محرکه موتور انقلاب است؛ لکن آنچه مهم است، تلاش برای عملیاتی شدن این شعارهاست. و این تلاش مقدّس را باید «جهاد» بدانیم.
نکتهی دوم درباره شعاری است که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردم: از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن
برای تحقق این شعار ابتدا باید به اشارتهای رهبرمان توجه کنیم. مسلّماً نظرات و دیدگاههای رهبری در اکثر موارد بسیار شفافتر و صریحتر از آن است که بتوان نام اشارت بر آنها گذاشت. ایشان نشان داده اند که اهل تعارف و تسامح نیستند و آنچه برای صلاح و فلاح جامعه نیاز است را در مواضع کاملاً روشن و علنی بیان نموده و میکنند.
مشکل در اینجاست که ما مدعیان « به سر دویدن! » نه اهل اشارت فهمیدنیم و نه آنجا که رهبری به صراحت (و نه به اشاره) مطلبی را بیان میکنند، اهل راه رفتن معمولی هستیم، چه برسد به دویدن آن هم با سر!
این مشکل تا جایی که تحقیق کردهام ریشه در تاریخی طول و دراز دارد. به عنوان نمونه ماجرای زیر را که از کتاب آشنایی با قرآن شهید مطهری (ج8،ص266) انتخاب کردهام، بخوانید تا با عمق تاریخی مشکل آشنا شوید:
«عبدالله بن سعد بن ابی فرح به پیغمبر اکرم فوق العاده آزار رسانده بود و از کسانی بود که پیامبر خون او را هدر کرده بود. او کارهای بسیار بدی نسبت به پیامبر مرتکب شده بود؛ هجو ها کرده بود، دروغها بسته بود، عیب جوییها کرده بود که پیامبر فرموده بودند او را هرجا گیر آوردید ولو اینکه به پرده کعبه چسبیده باشد بکشید، خون او هدر است.او پسر خاله یا برادر رضاعی عثمان بود. بعدها که دید کار اسلام پیش میرود و به علاوه عرصه بر او تنگ شده است و باید از اینجا به آنجا فرار کند، مخفیانه خودش را به عثمان رساند و از عثمان جوار خواست که عثمان او را نزد پیغمبر اکرم بیاورد تا حضرت او را ببخشد.
یک وقت پیغمبر اکرم در جمع اصحاب نشسته بودند که او به همراه عثمان به حضور ایشان آمد و عثمان گفت: یا رسول الله! این عبدالله بن سعد است و اظهار پشیمانی و ندامت میکند و میخواهد مسلمان شود؛از او بپذیرید و او را ببخشید. پیغمبر اکرم سکوت کرد. بار دوم حرفهایش را تکرار کرد؛ باز پیغمبر اکرم سکوت کرد. چند بار که تکرار کرد،آن وقت پیامبر فرمود: بسیار خوب، گذشتم.
قضیه گذشت و پیامبر به اصحاب فرمود: چرا یک نفر بلند نشد که گردن او را همین جا بزند؟ گفتند یا رسول الله! می خواستید آهسته اشاره کنید. حضرت فرمود: در شأن یک پیغمبر نیست که آهسته اشاره کند...»
پیامبر اعظم به ما میآموزد که حتی نباید منتظر اشارههای ولیّ امرمان باشیم. خصوصیت ولایت این است که اهل ولاء آنگونه با مبانی و اندیشههای ولیّ خویش آشنا هستند که بدون اشارت هم میدانند چه باید بکنند؛ حال تکلیف آنجا که ولیّ صراحتاً وظیفهات را روشن کرده است، معلوم است!
حافظ (علیه الرّحمة) می فرماید:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجاست
خدایا ما را اهل بشارت قرار بده!
نوشته شده توسط : سید کمیل
نمیدانم چرا هر وقت سخن از جهاد به میان میآد خیلیها ذهنشون میره طرف جنگ و تیر و تفنگ و خمپاره و ...
بذارید همینجا یک نکتهای رو بگم؛ یکی از مشکلات ما (حتی بچه مسلمونای حزباللهی) اینه که برای درک معارف دینمون کم تر تلاش میکنیم. اشکال کار ما اینه که سطحی هستیم و عمیق نمیشیم روی معارف. در حالی که تک تک واژههایی که در معارف دین ما به کار رفته، دارای بار معنایی خیلی خیلی ژرف و دقیقی است. منتها ما حال و حوصله ژرفاندیشی و غواصی در عمق دریای معارف رو نداریم و به همون اطلاعات عمومی و دانستههای سطحی خودمون اکتفاء میکنیم. همین کمکاری خیلی جاها کار دستمون میده و باعث میشه حتی بعضی از این واژهها رو نادانسته و ناخواسته اشتباه و بعضاً به جای هم به کار ببریم. (مثلاً دیدم خیلیها صبر و حلم را به جای هم استعمال می کنند که در غالب موارد غلط است)
همین واژه مقدس جهاد، یکی از عمیقترین و دقیقترین کلیدواژههای معارف اسلامی ماست. اما متأسفانه به دلیل کم عمقیها آن را در حد نبرد نظامی تنزل دادهایم. حقیقت جهادی که این همه در قرآن بر روی آن تکیه شده است و مجاهدی که این همه برای او اجر و مزد و پاداش اخروی تعیین شده است چیست؟ آیا مراد قرآن همین جنگ نظامی است؟
در قرآن کریم هرجا سخن از نبرد نظامی است از واژه «قتال» و مشتقات آن استفاده شده است. پس جهاد، حقیقتی ورای قتال دارد. قتال با دارا بودن شرایطی میتواند یکی از اقسام کوچک جهاد باشد. (تازه اگر آن شرایط را داشته باشد!)
برای فهم حقیقت جهاد، یا باید اهل تفقّه باشیم و یا اهل تأمّل در سخن کسانی که تفقّه کردهاند. برای شروع فکر میکنم راه دوم آسانتر باشد. در جملات زیر تأمّل کنید:
«جهاد یعنی مبارزه. در زبان فارسی، جنگ و ستیزه گری معنای مبارزه را نمی دهد. میگویی من دارم مبارزه میکنم: مبارزهی علمی میکنم، مبارزهی اجتماعی میکنم، مبارزهی سیاسی میکنم، مبارزهی مسلحانه میکنم، همهی اینها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه یعنی تلاش پر نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جادهی آسفالته، انسان پایش را روی گاز بگذارد و با باک پر از بنزین سفر کند، این را مبارزه نمیگویند. مبارزه آن جایی است که انسان با مانعی برخورد کند، که این مانع در جبهههای انسانی، میشود دشمن، و در جبهههای طبیعی، میشود موانع طبیعی. اگر انسان با این موانع درگیر شود و سعی کند آنها را از میان بردارد، این میشود مبارزه. جهاد در زبان عربی عینا به همین معناست؛ یعنی مبارزه. جهاد در قرآن و حدیث هم به همین معناست؛ همه جا به معنای جنگ مسلحانه نیست. جهاد یعنی تلاش و کوشش در راه ارزش های والا...»
پس جهاد، جنگ نیست!
خدایا به ما فهم درستی از دین عنایت بفرما!
* لطفاً اشتباه برداشت نشود! اگر گفتم در استعمال واژه های معرفتی بیدقّتی میکنیم و سطحی هستیم، منظورم این نیست که باید ملّا لغتی بشویم و دائم از دیگران ایراد بگیریم. مرادم همان فهم عمیق معارف بود که توضیح دادم.
* جملاتی که در تعریف جهاد آوردم از حضرت آیت الله خامنه ای است.
نوشته شده توسط : سید کمیل
...به سخن دانی و سخن رانی نیست!
بسم الله و لا حول و لا قوّة إلّا بالله
اولاً قرار نیست اینجا زیاد بنویسم. گفتم همین اولش گفته باشم بعداً نگید نگفته بودی!
اصولاً مدتی است به یک نتیجه مهم رسیده ام. (بعد از کلی فکر کردن و تجربه کردن و...) اون هم اینه که «دیگه حرف زدن بسه» وقت عمله، باید کاری کرد.
حالا هرکس در جایگاه خودش و در حد توان خودش. چون خدا کسی رو بیش از توانش مکلف نکرده؛ (لایکلّف الله نفساً إلّا وسعها) البته مفهوم این آیه اینه که هرکس به اندازه وسع خودش، مسؤول و مکلف است. پس این خیلی مهمّه که هرکس بداند وسعش چقدر است. چون خیلی وقت ها به دلیل عدم شناخت درست از خودمون، از زیر بار خیلی از وظایفمون شانه خالی می کنیم؛ به این بهونه که در حدّ وسع ما نیست.
علی (ع) می فرمایند: «أتزعم أنّک جرمٌ صغیر؟ و فیک انطوی العالم الأکبر» آیا گمان می گنی تو جرم کوچکی هستی، حال آنکه در وجود تو جهان اکبر تنیده شده است؟ حالا اینکه جهان اکبر چیست بماند برای بعد؛ اما خلاصه اش این که وسع ماها اونقدرها هم که گمان می کنیم کم نیست. (و فیک انطوی العالم الأکبر) پس اگر ما عالم اکبر هستیم باید به اندازه عالم اکبر کار کنیم.
دقت کنید! می گم کار کنیم. نه اینکه حرف بزنیم یا بنویسیم. البته من هم قبول دارم که بعضی وقت ها نوشتن و حرف زدن هم خودش کار محسوب می شه؛ اما فقط بعضی وقت ها!
برای همین اگر من هم اینجا می نویسم می خواهم فقط به اندازه ای بنویسم که بشه اسمشو «عمل» گذاشت؛ وگرنه ماشاءالله حرف بسیار است.اون قول و حرفی ارزشمنده که منجر به عمل بشه و فقط اون قولی منجر به عمل میشه که برآمده از اعتقاد آدم باشه و گوینده خودش به آن ایمان داشته باشه. برای همین سعی می کنم حرف هایی را بنویسم که خودم بهش اعتقاد دارم و سعی می کنم بهش عمل کنم.
استادی فرزانه می فرمود اینکه پیامبر اعظم(ص) در شروع دعوت به اسلام می فرمودند «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا» معناش این نیست که هرکس بگوید لا اله الا الله رستگار می شود؛ بلکه آنچه مایه فلاح و رستگاری است، ایمان و اعتقاد به لا اله الا الله است. قولی که مؤمنانه باشد، انسان را به وادی عمل هم می کشاند. آن وقت انسان جوری زندگی می کند که همه کارهایش فریاد می زند لا اله الّا الله!
خوب دیگه برای پست اول خیلی زیاد شد.
خدایا به ما ایمان عاشقانه عنایت بفرما!
* زعم یعنی گمان باطل؛ گاهی دیده و شنیده می شود که این کلمه را به جای ظنّ (مطلق گمان، اعمّ از صحیح و باطل) به کار می برند که علی القاعده استعمال غلطی است. پس أتزعم أنّک جرمٌ صغیر... یعنی تو به گمان باطلت اینطور می پنداری که چیز کوچکی هستی.
* در مباحث علمی هم هر وقت می گوییم فلان کس قائل به فلان مطلب است، منظورمان از قائل بودن این نیست که فقط چنین حرفی را می زند؛ بلکه مراد این است که او چنین اعتقادی دارد. مثلاً می گوییم ملاصدرا قائل به حرکت جوهری است. یعنی چنین عقیده ای دارد؛ نه اینکه فقط قول او این باشد.
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها