وقتی تابوت شهدای عراقی بوسیدنی شد
خوشحالم که برادران و خواهران عراقی ام، از این به بعد چیزهایی برای به خود بالیدن و افتخار کردن پیش ما ایرانی ها دارند. همیشه وقتی با عراقیها از خاطرات شهدای دفاع مقدس میگفتم و به برونسی و بابایی و همت و باقری و باکری و خرازی افتخار میکردم، متوجه حسّ خجالت و سرافکندگی ملّتی میشدم که در طول قرنهای متمادی، جز مواردی اندک، چیزی برای افتخار ندارد.
اگر در یکی از مراسمهای تبادل پیکر مطهر شهدای دفاع مقدس با اجساد کشته شدگان عراقی شرکت کرده باشید، حتماً به وضوح حسّ سرافکندگی و خسران را در چشمهای به زیر دوخته شده ی عراقیها مشاهده کرده اید. وقتی در جمع عراقیها سخن از خمینی و خامنه ای و نقش ولایت فقیه در مدیریت جامعه اسلامی به میان می آمد، می دیدم که چگونه احساس عقب افتادگی به آنها دست میدهد که چرا نشانه ی روشنی از راهبری جامعه توسط حوزه ی نجف و مرجعیت عالی شیعه عراق دیده نمی شود.
حالا ولی، عراق به مرزهای افتخار و عزت و سرفرازی نزدیک می شود. هم رهبری دارد که با یک بیانیه میلیونها نفر را برای دفاع از مقدسات بسیج کرده است، و هم شهدایی دارد که برخلاف گذشته نه از سر ضعف و پذیرش ظلم، بلکه این بار از موضع قدرت و حماسه تقدیم اسلام شده اند، و پشتوانه ی سالها غرور و عزت و افتخار ملی عراق خواهند بود. حالا عراق شهدایی دارد که امت اسلامی با افتخار بر تابوتشان بوسه میزند.
عراق امروز، بیش از همیشه به روزهای آرمانی اش برای استقبال و پذیرایی از موعود ادیان نزدیک می شود.. خون شهدای عراق، زمین را از پلیدیها پاک خواهد کرد و إن شاء الله زمینه ساز ظهور خواهد شد.. شهدای عراق، «لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفداء» هستند.. و کوفه، منتظر است تا پایتخت حکومت جهانی مستضعفان شود.
نوشته شده توسط : سید کمیل
از شیرینی های طلبگی، یکیش هم اینه که گستره ای وسیع از تبلیغ دین پیش روی شماست: از فضای حقیقی تا فضای مجازی، از مسجد تا کلیسا، از دانشگاه تا مهد کودک، از قم تا نیویورک، از پایتخت تا فلان روستای دورافتاده، از ستاد فرماندهی نیروهای مسلح تا فلان پاسگاه هنگ مرزی، از کوچه و خیابون تا سینما و تلویزیون، و..
و البته تبلیغ دین برای کودکانی که قلب پاکشون آمادگی بیشتری برای پذیرش معارف الهی داره، شیرین تره و صد البته حساس تر و مهم تر.
در عالم طلبگی، مهم نیست کجای این گستره ی وسیع تبلیغی هستی، مهم اینه که در راه ابلاغ رسالت الهی ات، از هیچکس و هیچ چیز جز خدا نترسی. «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ».
نوشته شده توسط : سید کمیل
بیایید غصه های امام زمان را بیشتر نکنیم!
چند روز پیش در جمع طلبه های غیر ایرانی مقیم قم صحبت از غُصه ها و دغدغه های امام زمان (علیه السلام) شد. بهشون گفتم: هرکس به هر اندازه که میتونه، باید خودش رو برای برداشتن مقدار بیشتری از باری که بر دوش امام زمان سنگینی میکنه آماده کنه؛ با تحصیل و تهذیب، با فهم صحیح اسلام ناب و مبارزه با اسلام آمریکایی و اسلام داعشی..
بهشون گفتم: با احترام به همه ی علما و شهدا و صلحا و بزرگان، به نظر من از آغاز دوران غیبت کبرای حضرت تا امروز، هیچ کس به اندازه امام خمینی نتونسته از حجم باری که بر دوش امام زمان بوده کم کنه. بعد از امام خمینی هم قطعا امام خامنه ای است، و بعدش هم فقط و فقط سید حسن نصرالله.. یه عده هم که نان امام زمان رو خوردن و میخورن، اما نه فقط باری از دوش حضرت برنداشتن، بلکه خودشون بار اضافه ای هستن بر شانه های آقا..
بهشون گفتم: سیدحسن هم طلبه ای بود مثل بقیه ی طلبه های غیر ایرانی در قم، ولی چون متصل شد به خط فکری و نظام اندیشه ی امام، چون اسلام ناب رو خوب فهمید، چون اهل مبارزه و جهاد شد، چون انقلابی بود و انقلابی موند، گُل کرد و با بقیه متفاوت شد. اما برای تحقّق تمدن نوین اسلامی، برای زمینه سازی ظهور، چقدر دستمون خالیه و آدم نداریم.. چقدر به روح الله خمینی ها و سیدعلی خامنه ای ها و سیدحسن نصرالله های بیشتری نیاز داریم..
بیایید امشب یه ذره هم به دغدغه های امام زمانمون فکر کنیم.. بیایید اگه باری از دوش امام زمان برنمیداریم، لااقل بار اضافه ای روی دوشش نذاریم.. خودش کم غصه نداره به خدا، بیایید غصه هاشو بیشتر نکنیم.. زشته که رهبر جهان خلقت غصه دار کوتاهی ها و کم کاری ها و تنبلی ها و گناهای من و تو هم باشه..
میدونم... اینا فقط شعاره... کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد.. تا که هر بی سر و پایی (مثل من) نشود یار کسی (مثل امام زمان)..
نوشته شده توسط : سید کمیل
انقلابیهای بی ایمان مفتضح خواهند شد
برداشتی از سخنان امروز رهبر انقلاب اسلامی
میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان است. شاید یکی از بهترین مناسبتهاست تا درباره «جوان مؤمن انقلابی» حرف بزنیم و فکر کنیم. درباره ی جوان و اهمیت دوران جوانی زیاد شنیده ایم، درباره ی انقلابی بودن و انقلابی ماندن و بایدها و نبایدهایش هم کم نشنیده ایم؛ اما... درباره قید «ایمان» شاید کمتر شنیده ایم یا کمتر فکر کرده ایم یا در عمل به لوازم ایمان کوتاهی کرده ایم. تعارف را کنار بگذاریم؛ امروز آقا چشم امیدش به #جوان_مؤمن_انقلابی است. این سه رکن باید در کنار هم باشد. انقلابی گری بدون قید ایمان، ما را به جایی نخواهد رساند. جوان مؤمن انقلابی میخواهیم، نه جوان بی ایمان انقلابی.
انقلابی بودن و اهل اخلاق کریمه نبودن، انقلابی بودن و اهل عفو و ایثار و ازخودگذشتگی نبودن، انقلابی بودن و اهل لجاجت و پافشاری بر اشتباه بودن، انقلابی بودن و حسود بودن، انقلابی بودن و کینه ای بودن، انقلابی بودن و انتقادپذیر نبودن، انقلابی بودن و شهرت طلب بودن، انقلابی بودن و دروغگو بودن، انقلابی بودن و عیبجو بودن، انقلابی بودن و غیبتگو بودن، انقلابی بودن و هتّاک و پرده در بودن، انقلابی بودن و اهل شناخت اولویتها نبودن، انقلابی بودن و دوست و دشمن را تشخیص ندادن، و در یک کلام: انقلابی بودن و مؤمن نبودن و به لوازم ایمان پایبند نبودن، روزی انقلابی نماها را مفتضح خواهد کرد.
البته ایمان دارای مراتب و درجات است. اما وقتی قید «ایمان» را از فعالیتهای انقلابی مان حذف کردیم، میشویم مثل همان انقلابی هایی که امروز آقا از آنها اینگونه یاد کردند: «افرادی که روزی با انگیزه های تند انقلابی حرکت می کردند، اکنون دیدگاههای آنها 180 درجه تغییر کرده و حتی بیّنات انقلاب اسلامی برای آنها نامفهوم است.»
....................
به خودم و همه ی مدعیان انقلابی بودن توصیه میکنم همین امروز سری به خطبه امیرالمؤمنین در شرح اوصاف «مؤمن» بزنند و خودشان را در ترازوی ایمان وزن کنند: «الْمُؤْمِنُ هُوَ الْکَیِّسُ الْفَطِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِه.. ٍ لَا حَقُودٌ وَ لَا حَسُودٌ وَ لَا وَثَّابٌ وَ لَا سَبَّابٌ وَ لَا عَیَّابٌ وَ لَا مُغْتَاب.. کَثِیرٌ عِلْمُهُ عَظِیمٌ حِلْمُهُ کَثِیرُ الرَّحْمَةِ لَا یَبْخَلُ وَ لَا یَعْجَلُ.. لَا مُتَهَوِّرٌ وَ لَا مُتَهَتِّکٌ وَ لَا مُتَجَبِّرٌ.. خَالِصُ الْوُدِّ وَثِیقُ الْعَهْدِ وَفِیُّ الْعَقْدِ شَفِیقٌ وَصُولٌ حَلِیمٌ خَمُولٌ.. قَلِیلُ الْفُضُولِ رَاضٍ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُخَالِفٌ لِهَوَاهُ.. لَا یَغْلُظُ عَلَى مَنْ یُؤْذِیهِ وَ لَا یَخُوضُ فِی مَا لَا یَعْنِیهِ نَاصِرٌ لِلدِّینِ مُحَامٍ عَنِ الْمُؤْمِنِین..» (الکافی،ج2،ص227)
شاید توفیقی شد و فرازهایی از این خطبه رو بعداً جداگانه توضیح دادم. اللهم اجعل عواقب أمورنا خیرا..
نوشته شده توسط : سید کمیل
چند ماهی بود که در لبنان مستقر شده بودم و قلبم از فشار کار و غربت بدجور گرفته بود؛ روزمرّگی گاهی با دل آدم کاری میکنه که حواسش نیست چقدر از خدا دور شده، و نمیفهمه که ریشه پریشونی و آشفتگیش همین دوری از خداست. توی یه همچین اوضاعی بودم که یکی از آشنایان بزرگوار با واتساپ برام یه فایل صوتی فرستاد. این صوت با دلم کاری کرد که جرقه زدن به انبار باروت نمیکنه.. بی اختیار اشکم جاری شده بود و هیچ رقمه بند نمی اومد.. اونقدر منقلب شده بودم که نتونستم جلوی بقیه بچه ها بشینم؛ پاشدم رفتم توی یه اتاق دیگه و همینجور صوت رو گذاشته بودم و گوش میکردم و اشک میریختم.. اما اصل ماجرا تازه از اینجا شروع میشه:
یکی از رفقای لبنانی در زد و وارد اتاق شد. وقتی حال من رو اونطور دید، گیر داد که چی شده؟! دلت برای زن و بچه ت تنگ شده؟! و از این حرفا! هرچی خواستم از سر خودم بازش کنم نشد! بالاخره مجبور شدم و گفتم یه چیزی شنیدم که حالم رو ریخته به هم. گفت چی؟! گفتم صدای امام خمینی. گفت بذار تا منم گوش بدم. صوت رو براش پخش کردم؛ منتها رفیقمون هیچی فارسی بلد نبود. ازم خواست که قشنگ ترجمه کنم که امام چی میگه. شروع کردم جمله به جمله براش ترجمه کردن.. وسطهای ترجمه بودیم که دیدم حال و روز رفیقمون بدتر از منه! اشک از پهنای صورتش جاری بود، و کم کم صدای هق هق گریه ش بلند شد.. وسط گریه ش فقط یه جمله میگفت؛ میگفت: «شماها به ما ظلم کردین.. چرا این چیزا رو به ما منتقل نمیکنین؟؟..»
......................
متن اون جملات امام رو میتونید این زیر بخونید، و پیشنهاد جدّی م اینه که همراه با متن، حتما صوتش رو هم از طریق این لینک (http://bit.ly/SevGlx) دانلود کنید و گوش بدید. روح حضرت روح الله شاد که روحی دوباره به جسم بی جانِ ما دمید..
«ما تا حالا راه نیفتاده ایم. هفتاد سالمان است، هشتاد سالمان است و هنوز راه نیفتاده ایم. تا حالا هجرت نکرده ایم. ما در زمین متوقف شده ایم و تا آخر هم همین طور میمانیم؛ ولى باید راه بیفتیم، چاره نیست. شما جوانها بهتر میتوانید این راه را پیدا کنید؛ از ما گذشته؛ ما قدرتهایمان رفته است دیگر سراغ کارش. شما جوانها بهتر میتوانید تهذیب نفس کنید؛ شما به ملکوت نزدیکتر هستید از پیرمردها. در شما آن ریشه هاى فساد کمتر است، رشدش کمتر است، آن طور رشد نکرده؛ هر روز بماند، رشدش زیادتر میشود. هر روز تأخیر بیندازید، مشکلتر میشود. یک پیر بخواهد اصلاح بشود، بسیار مشکل است؛ جوان زودتر اصلاح میشود. هزاران جوان اصلاح میشوند و یک پیر نمیشود. نگذارید براى ایام پیرى؛ حالا که جوان هستید سیر خودتان را بکنید، شروع کنید. الآن خودتان را تبعِ تعلیمات انبیا کنید، مبدأ این است، از اینجا باید رفت.»
نوشته شده توسط : سید کمیل
بین "زنده بودن" و "زندگی کردن" فرق بسیاری است که جز زنده ها آن را درک نمیکنند..
ما زندگی میکنیم، ولی شهدا زنده اند..-------
این جمله رو در اصل، به عربی نوشته بودم:
هناک فرق کبیر بین "الحیاة" و "العیش" لا یفهمه الا الأحیاء.. نحن عایشون ولکن الشهداء هم الأحیاء..
کاش میشد ترجمه بهتری برای "عیش" و "حیات" پیدا میکردم..
نوشته شده توسط : سید کمیل
گاهی با خود میگویم ای کاش سید یک ایرانی بود..
چقدر به رئیس جمهوری با عزم و اقتدار و مدیریت و ولایت پذیری سید نیاز داشتیم و داریم..
سلام بر رهبر دلاور و مؤمن عربی، سید حسن نصرالله.
نوشته شده توسط : سید کمیل
نواده روح الله، سید حسن نصرالله
نوشته شده توسط : سید کمیل
سخنان رئیس جمهور زنگ خطر را به صدا درآورد
رئیس جمهور در سخنان دیروز خود برای اساتید نمونه کشور، گریزی به بحث «اسلامی کردن علوم انسانی» زد، که ای کاش چنین گریزی نزده بود! دکتر روحانی با اشاره به اینکه گفته میشود باید علوم انسانی را اسلامی کنیم، گفت: حتما باید این کار بشود اما باید توجه داشته باشیم که کجا را باید اسلامی کنیم و راه را اشتباه نپیماییم؛ چون پایهها و مبانی علم و دانش، اسلامی، مسیحی و یهودی ندارد. پایههای علم جهانی است و جغرافیا نمیشناسد. متدها هم جهانی هستند اما اهداف متفاوتند و هر کشوری اهداف خود را دارد. پس اگر میخواهیم علم در کشور کاربردی شود باید آن را بومیسازی کنیم.
آیا به راستی پایه ها و مبانی علوم انسانی آنگونه که رئیس جمهور ادعا میکند "جهانی" است؟! آیا نقطه مقابل علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی "مسیحی و یهودی" است یا علوم انسانی غربی سکولار؟! آیا تفاوت علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غیراسلامی تنها در "اهداف" کشورها است؟! آیا اسلامی سازی علوم انسانی معادل "بومی سازی" (به معنای ایرانی سازی) این علوم است؟! واقعا جای تأسف دارد که رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی تا این حد نسبت به اصل موضوع ناآگاه باشد.
جناب دکتر روحانی! چه کسی گفته مبانی علوم انسانی، جهانی و مشترک است؟! همه اختلاف و ریشه تفاوت علوم انسانی اسلامی با غیراسلامی از همین مبانی معرفت شناسانه از موضوع اصلی علوم انسانی یعنی "انسان" نشأت میگیرد. اصلا چون انسان به تعریف غربی با انسان به تعریف اسلامی متفاوت است، تعریف علوم انسانی نظیر حقوق و سیاست و اقتصاد و روان شناسی و مدیریت و جامعه شناسی از منظر غربی با منظر اسلامی متفاوت میشود؛ و به تبع تفاوت در تعریف، دایره گسترده ای از مسائل علوم نیز متفاوت میشود.
وقتی تفاوت اصلی در ریشه ها و "مبانی" شد، "منابع" استخراج علوم نیز تفاوت خواهد کرد؛ آنگاه بحث تفاوت "اهداف" دیگر یک بحث تبَعی است. بله، غرب برمبنای همان نگرش غلط به انسان، اهداف غلطی را هم دنبال میکند که با اهداف جامعه اسلامی سازگار نیست؛ اما مگر تفاوت "اهداف" بدون علت است؟! خود تفاوت اهداف هم به تفاوت مبانی و باورها و بینشها باز میگردد. وقتی تعریف شما از انسان عبارت باشد از «حیوان دوپا» (چنانکه حقیقت تعریف غرب از انسان همین است)، اهداف شما در جامعه ی برآمده از اجتماع چنین موجودی متفاوت خواهد شد با وقتی که انسان را به «عبد الله» و «خلیفة الله فی الارض» تعریف کنید.
متأسفانه به نظر میرسد نگاه رئیس جمهور به مقوله علوم انسانی نه تنها عمیق و دقیق نیست، بلکه از نوعی اعوجاج فکری رنج میبرد که از یکسو ریشه در ضعف انسان شناسی اسلامی دارد، و از سوی دیگر از عدم شناخت صحیح غرب سکولار ناشی میشود. تقلیل سطح بحث و کوچک جلوه دادن مسأله ی بغایت مهمی نظیر اسلامی سازی علوم انسانی در حد تفاوت اهداف کشورها(!!) و نادیده انگاری تفاوتهای بنیادین نظیر تفاوت مبانی و منابع، باید زنگ خطر را برای دلسوزان و دغدغه مندان اسلامی سازی علوم انسانی به صدا درآورده باشد. خصوصا که گوینده این جملات، رئیس جمهور و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی است.
نوشته شده توسط : سید کمیل
آی شهدا.. ما رو هم کربلایی کنید..
پنجشنبه 11/2/93
آخرین لحظاتی بود که سر کار بودم؛ پشت میزم نشستم و دارم لابلای خبرهای سایتها بالا و پایین میکنم که چشمم میخوره به خبر «تشییع دو شهید گمنام در پارک 17 شهریور یافت آباد». قصدی برای شرکت در تشییع ندارم. کارهام رو جمع و جور میکنم و به سمت خونه راه می افتم. توی راه برگشت به کارهای باقی مونده برای هماهنگی سفر کربلای 13 رجب فکر میکنم. وضعیت ویزاها هنوز حل نشده، روحانی کاروان هم هنوز معلوم نیست. باید بسپارم یه نفر سریعتر کارها رو پیگیری کنه. شب زودتر از همیشه خوابیدم.
.......
با صدای همهمه و چاووشی خونی و «یا حسین» جماعت از خونه می پرم بیرون. عجب جمعیتی! چه خبره؟ اینا کی هستن؟ کجا دارن میرن؟ سریع خودم رو به یکیشون میرسونم. می پرسم: کجا؟ میگه: کربلا! میگم: کربلا؟! این همه آدم با هم؟! میگه آره! شما نمیآی؟! میگم: من؟! چه جوری؟! من که ویزا ندارم. میگه: ویزا نمیخواد که! زود باش! بیا بریم! خودتو زود برسون پارک 17 شهریور! بعد برای اینکه از جمعیت جا نمونه بدون خداحافظی راه می افته و میره!
........
جمعه 12/2/93
از خواب پریدم! عجب خوابی بود! کربلا، اون همه آدم! پارک 17 شهریور...! نظرم درباره شرکت در تشیع شهدای گمنام عوض شد. بعد از نماز صبح، زنگ زدم به یکی از رفقای قدیمی، بهش گفتم شما نمیای تشییع؟ خوابم رو براش تعریف کردم و گفتم من تصمیم گرفتم برم؛ شما هم سعی کن خودتو برسونی. گفت ببینم چی میشه!
راه افتادم به سمت یافت آباد. توی بزرگراه سعیدی، دیدم یه روحانی میانسال داره برای ماشینها دست تکون میده، ولی کسی سوارش نمیکنه. پیش خودم گفتم بذار تا یه جا برسونمش، ثواب داره! وایسادم براش، گفتم: حاجی کجا؟ گفت یافت آباد! گفتم: بیا بالا، تا یه جا میرسونمت. گفت: من از قم اومدم، به نیت شرکت در تشییع شهدای گمنام! گفتم: عجب! اتفاقا منم دارم میرم تشییع! گفت: راستش، پیش خودم گفتم بیام از این شهدا برات کربلا بگیرم؛ آخه تا حالا کربلا نرفتم. تا اینو گفت دلم لرزید! خوابم رو براش تعریف کردم؛ زد زیر گریه.. یه لحظه یه فکری توی ذهنم جرقه زد. گفتم: حاجی ما داریم 13 رجب میریم کربلا، روحانی همراهمون نیست. شما میای؟!.. اشک از چشم هر دومون سرازیر شده بود که رسیدیم یافت آباد!..
عجب تشییعی بود! چقدر شلوغ! همونجور که توی خواب دیده بودم! آخرای کار بود و دیگه داشتن شهدا رو آماده میکردن که بذارن توی قبور، که یه لحظه دیدم رفیق قدیمیم هم خودشو رسونده به تشییع! مراسم هنوز ادامه داشت؛ ذکر «یا حسین» فضا رو پر کرده بود. رفیقم رفت و میکروفون رو دست گرفت قصه خواب دیشب من رو برای مردم تعریف کرد! گفت آی مردم بدونید که این شهدا یاران امام حسین بودند. بدونید که اینجا هم قطعه ای از کربلاست..
صحبتش که تموم شد، یکی از مسؤولان منطقه با اشک اومد طرفش! گفت: هفته پیش یه روز صبح زود قرار بود جلسه هماهنگی مسؤولان محلی برای تشییع این شهدا برگزار بشه. من خواب موندم! توی خواب، شهید آقا مهدی باکری رو دیدم که اومده بهم میگه: پس تو چرا هنوز اینجایی؟! چرا نرفتی جلسه هماهنگی کربلا؟! گفتم: آقا مهدی، جلسه کجاست؟! گفت: پارک 17 شهریور!..
(برداشتی آزاد از یک اتفاق واقعی)
نوشته شده توسط : سید کمیل
لیست کل یادداشت ها